بخش دوم داستانک «هر دانه برنج یک کاخ در بهشت!!»
?با داستانی کوتاه در ایام کتاب و کتابخوانی
با ما همراه باشید:
“هر دانه برنج یک کاخ در بهشت!!!! “
#بر_اساس_واقعیت
#به_قلم_محدثه_نجفی
#بخش_دوم
محمد حسین که ترس فلک شدن باعث شده بود رنگ ببازد بدون فوت وقت بی آنکه حتی ناهار بخورد به طرف آشپزخانه رفت و یک نایلون برداشت و شروع کرد به جمع کردن برنج ها.
اما هر چقدر جمع می کرد گویی هیچ برنجی از آن حیاط بزرگ جمع نشده بود. وجود شن و ماسه ها کار را سخت تر کرده بود.
محمد حسین که لرزه بر اندامش افتاده بود با خودش گفت:
-اینطوری نمیشه.الاناست که ناهارشون رو بخورن و برگردن. از روستا تا اینجا راهی نیست تازه با ماشین هم رفتن.تو این زمان کم کاری نمیتونم از پیش ببرم و حتما آقای امیری منو فلک میکنه.
به این دلیل که فلک شدن چند دانش آموز را دیده بود که چطور با آن چوب بزرگ بر کف پای برهنه شان ضربات محکم زده می شود تا جایی که پا زخمی و خونی شود و بعد از آن تا چند وقت دانش آموزِ فلک شده با کمک دیگران میتوانست راه برود ،باعث شده بود ترس پسرک 14 ساله بیشتر و بیشتر شود.
همانطور که روی زمین چمباتمه زده بود دنبال راه حلی برای خلاصی از این مخمصه ی سخت و دشوار می گشت.
ناگهان با آمدن اسم آقای شاه کرمی معلم درس دینی و قرآن در اندیشه اش، لبخند شیطنت آمیزی بر لب اش نقش بست و نقشه ای به ذهنش خطور کرد.
#هفته_کتاب_و_کتابخوانی_گرامی_باد
#مدرسه_علمیه_فاطمه_معصومه_س_هشتگرد